۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

در این بن بست

دهان‌ات را مي‌بويند
مبادا که گفته باشي دوست‌ات مي‌دارم.
دل‌ات را مي‌بويند
روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
و عشق راکنار ِ تيرک ِ راه‌بند تازيانه مي‌زنند.
عشق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
در اين بُن‌بست ِ کج‌وپيچ ِ سرما
آتش را
به سوخت‌بار ِ سرود و شعر
فروزان مي‌دارند.
به انديشيدن خطر مکن.
روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
آن که بر در مي‌کوبد شباهنگام
به کُشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان بايد کرد
آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود
روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
و تبسم را بر لب‌ها جراحي مي‌کنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی خانه نهان بايد کرد
کباب ِ قناری
بر آتش ِ سوسن و ياس
روزگار ِ غريبي‌ست، نازنين
ابليس ِ پيروزْمست سور ِ عزای ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی خانه نهان بايد کرد

احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر