۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

تقدیم به خواهرم که امروز در دستان پدر پرپر شد

"آخر بازی"
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش

و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا


سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لته های بی رنگ غروری
نگونسار
بر نیزه های شان

تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرینت می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای

آنجا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی

فغان! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه روسپیان
باز می آمدند

باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاهپوش
ـ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد ـ
هنوز از سجاده ها
سر بر نگرفته اند

احمد شاملو - 26 دیماه 1357

به تاریخ دقت کنید : "26 دیماه 1357"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر